92/3/8
10:35 ص
سر به زیر میشود دلم
وقت ِ بی وفایی ِ تو
تو که هرروز ، دلت
دنباله رو کسی میشود
چه جای شوق ،مرا
که به لبخندت
مغرور این و آن شوم
چشمانت را که میبندی
تمام رویاهای من
بخواب میرود
من میمانم و دنیایی تاریک،
بی حضور چشم ِروشن تو
تو میروی به رویاهای دور دست
با لبخندی حاکی از رضایت
دلم می گیرد !
وقتی که نگاهت می کنم ..
اما نگاهت به سویم نیست !!
نمی خواهم برگردی
این را به همه گفته ام
حتی به تو
به خودم
اما نمی دانم
چرا هنوز...
برای آمدنت فال میگیرم
چنان در جای جای سینه ام
خوش نشسته ای
که هرچه تلاش کنم
برون نمیروی
ای شده چون نفس میان سینه ام
اخرین چیزی باش که ازمن جدا میشوی
پیش از مردن
هـــی کـــافـــه چـــی!
دستـــور بــده
سیـــگــار بیـاورنــد
... و پاســور هـــم...
و مـــردهـا را دور میــز مــن جمـع کــن! ...
بگــو بنــوازنــد........
.
.
.
شایـــد غیرتــی شـــد و بــرگشت!!
ارزان تـر از آنچــه فکــرش را بکنی بـــودیــ ؛
امـــا بــرای مــن .. گـــــرانــ تمــام شدیــ!
سـلامتی اونـی که رفتــ . . .
سلامتی اونی که قلبــم رو شکستــ. . .
سلامتی منی که قــــراره همیشــه تنهــا بــاشـمـ . . .
دو رکعت گریه
برای خاطره هایم
یک قنوت سکوت
برای یادت
دو سجده بی قراری
برای عشق برباد رفته
یک تشهد
برای مرگ دلم
اگه یه
روز نتونستی
گناه کسی رو ببخشی
از بزرگی گناه اون نیست
از کوچکی قلب توست.
در دیده به جای خواب آب است مرا
زیرا که بدیدنت شتاب است مرا
گویند به خواب، تا به خوابش بینی
ای بی خبران چه جای خواب است مرا
مدت هاست که سکوت کرده ام...
و تو چه میدانی که این سکوت چقدر زجرآور است
این که من سکوت کرده ام چیز مهمی نیست
سکوت تو برایم خیلی سنگین است...
میگویند سکوت سرشار از ناگفته هاست
و من با این ناگفته های بی پایانم چه کنم...
و یک روز
یک روز خیلی بد
رفتنم را برای همیشه باور خواهی کرد
ناامید خواهی شد
و من برایت چیزی خواهم شد
مثل یک خاطرهی دور
تلخ و شیرین ولی دور
خیلی دور ...
نیکی فیروزکوهی
بی حضور تو دلم مثل یه شعر ناتمومه
میدونی این بغض من
با وجود گریه های هر شبم
دیگه خالی نمیشه
میدونی سیل غم اومد
همه هستی من رو برد و رفت....
هم از تو هیچ در این رهگذر نمیخواهم
و هم حضور تو را، مختصر نمیخواهم
اگر چه حرف توقف به دفتر من نیست
قبول کن که تو را رهگذر نمیخواهم
تویی که از من و پنهان من خبر داری
کسی که نیست ز من با خبر نمیخواهم
زمانه از تو هزاران شبیه ساخته است
هنر شناسم و شبه هنر، نمیخواهم
بخواه تا اثری باز جاودانه شود
دقایقی که ندارد اثر، نمیخواهم
به عمر یک غزل حافظانه با من باش
فقط همین و از این بیشتر نمیخواهم
کودک درونم را خواهم یافت
و همچون پدری دلسوز
قصه ای را برایش خواهم گفت
تا بخوابد !
پسرم ,...
زندگی هر چیزی که باشد...
بچه بازی نیست!!!؟
با تو از عشق می گفتم.
از پشیمانی,
و از این که فرصتی دوباره هست یا نه ؟
در جواب صدایی که بی وقفه می گفت :
دستگاه مشترک مورد نظر
خاموش است!!!
روی صندلی راحتی ات,
کتابم را می خوانی و
با خاطرات نداشته مان سرگرمی.
نه من می شناسمت . نه تو مرا
برای همین به عشقمان پایبندی!!!
درست یک روز است که یکدیگر را ترک کرده ایم
ولی بی تو لحظه هاآن قدر دیر می گذرند
که میخواهم فردا....
سالگرد جدایی مان را جشن بگیرم!!!!
قلبی داری به وسعت هفت دریا
و بی نهایتی آسمان ها.
باید منطقی باشم.
حق داری اگر دلت برایم...
تنگ نمی شود!!!!!!!
آن گاه که نمادی از امید
در فنجان قهوه ات نمی بینی
و آن گاه که در طالع این ماهت نیز
خبری از معجزه نیست.
بدان که خداوند همه چیز را به دست...
خودت سپرده
تا بهترین ها را به ارمغان آوری!!!
روزگار نبودنت را برایم دیکته میکند…
و نمره ی من باز میشود صفر…
هنوز…
نبودنت را یاد نگرفته ام...!!!
عشق فراموش کردن نیست, بخشیدن است...
گوش کردن نیست, درک کردن است...
دیدن نیست, احساس کردن است...
جا زدن و کنارکشیدن نیست, صبر کردن و ادامه دادن است...
حتی تنها ...!!!
دوستانم می خواهند مرا بر سر عقل بیاورند
که از عشق فریاد نزنم
که نام تو را آهسته هجا کنم
دوستان من !
گوش کنید !
حریق سر تا پای مرا گرفته است ،
شما حرف از تسلی میزنید.
من این حریق را باید تا قبرستان ببرم
دوستان من !
دعا کنید دوباره متولد شوم ..
حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
میخواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
میخواستم
میخواهم
تمام لغاتی را که میدانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم
زندگی زخم و تو مرحم من
زندگی شوق گناه دل من
زندگی لذت بوئیدنتو
زندگی عطر وجود عاشقت
زندگی حسن نگاه صادقت
زندگی غم واسه نبودنت
زندگی شوق واسه رسیدنت
زندگی حرف دلت رو خوندن
شایدم حسرت و تنها موندن
زندگی شاید همش ساز و نواست
زندگی هر چی که هست باید که ساخت
می خندمـــ !
تظاهـــــر به شـــادی میـ ـ ـکنم !
حرفـــ میزنمـــــ مثلـــ همه ...
اما ...
خیلیـ وقت استـــــ مرده امـــ !
خیلیـ وقت استـ دلم می خواهد روزه ی سکوتـــــ بگیـرم !
دلم می خواهد ببـــــــارم ...
و کسیـــ نپرسد چرا . . .
درمیان دستهایت عشق پیدامیشود
زیرباران نگاهت نسترن وامیشود
با عبورواژه ها ازگوشه لبهای تو
مهربانیهای قلبت خوب معنا میشود
درها و پنجرهها را بستهام ولی
هنوز سردم است.
یا تو رفتهای، یا...
نه، گزینهی دیگری نیست
حتمن تو رفتهای!
هیچ کس بامن دراین دنیانبود
هیچ کس مانندمن تنهانبود
هیچ کس دردی زدردم برنداشت
بلکه دردی نیزبردردم گذاشت
هیچ کس حرف مراباورنکرد
خطی ازشعرمرا ازبرنکرد
هیچ کس معنای آزادی نگفت
دروجودم ردپایش رانجست
هیچ کس مانندمن مجنون نبود
درکلاس عاشقی دل خون نبود
هیچ کس دردی نکردازمن دوا
جز خدای من،خدای من،خد
یکـ نفر مرا در ایـستـگاه شـبـ
جا گذاشتـہ اسـتـ
درستـ مثلـ ِ چمدانــے کـہ
تــو جـا گذاشتـے اش پیـشـ ِ منـ
براے من نـَہ
براے چمدانـتـ برگـرد . . .
گاهـ ـی حجـ ـم ِ دلــــتنـگی هایـ ـم
آن قــَ ـــ ـدر زیـاد میشود
که دنیــــا
با تمام ِ وسعتش
برایـَم تنگ میشود ...
... دلتنــگـم...
دلتنـــــگ کسی کـــــه
گردش روزگــــارش به من که رسیــــد از
حرکـت ایستـاد...
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...
دلتنگ ِ خود َم...
خودی که مدتهــــ ــــ ــاست گم کـر د ه ام
!